شعر شیمی درباره پلیمرها به نام ماری پرازخط وخال
دیشب به خواب دیدم ماری پر از خط و خال ماری که از برایم آشفته کرد احوال
افعی نبود این مار زنگی نبود این مار چون کیمیاگر آن را نامیده بود بَسپار
زنجیره ی بلندش همچون پلی اِتیلِن از سر به ته به خود داشت صدها هزار آلکِن
روی سرش اِنول داشت سوی دُمش فنول داشت گویا که او رزونانس همچون کتو–انول داشت
رنگش سیاه و بدفام چون ظاهرِ گرافیت چشمان او پر از خون سُرخیده چون هماتیت
بوی تعفّنی داشت همچون گریس و لاستیک چون در بزاق او بود ترکیب آروماتیک
وقتی زبان درآورد از حفره ی دهانش دیدم هزار آلکیل روییده بر زبانش
ناگه خزید و آمد او با شتاب سویم من هم سریع رفتم جایی پناه جویم
از بخت بد فتادم در بند این هیولا در بر گرفت من را چون لوله ی پُلیکا
زنجیر کربنی اش پیچید دور پایم من بس تلاش کردم تا او کند رهایم
در دَم به نیشش آزرد انگشت شست دستم من هم ز درد انگشت ناگه ز خواب جستم
شایان تو هم حذر کن از شیمی پُلیمر گر هیچ شب نداری آسودگی خاطر
چون درس شیمی من هرگز نبود آلی این شعر را سرودم با فنّ ماستمالی
لینک کوتاه مطلب
شاعر : همکار گرامی آقای نصرالهی